خاطرات با مزه و خنده دار
ارسال شده توسط سجاد در 89/10/19:: 4:56 عصر
کره
در دوران سربازی 1روز ظهر ناهارمان چلو کباب بودوقتی برای فرمانده غذا آوردند او متوجه شد که برنج کمی خشک شده است به همین خاطر یکی از سربازان راصدا کرد وگفت..... دنباله داستان در ادامه مطلب
- فورا به آشپزخانه برو وکمی برایم کره بیار سرباز رفت وچند لحظه بعد برگشت وخبردار ایستاده با حالت کاملا جدی گفت - جناب فرمانده کره نبود پنیر آوردم صدای قهقه ی فرمانده نه تنها دار و دیوار بلکه ما را هم به لرزه در آورد!
کلمات کلیدی :
نظر