گفتگو با مردی که به صورت زن مورد علاقهاش اسید پاشید/عکس
ارسال شده توسط سجاد در 91/2/12:: 3:45 عصر
گفتگو با مردی که به صورت زن مورد علاقهاش اسید پاشید/عکس
حوادث - روزنامه ایران نوشت:
میگوید 2 سال فرارش را با عذاب وجدان طی کرده است، میگوید و مرتب اشک میریزد و انگار نه انگار که دست به جنایتی تکاندهنده زده است. این مرد گریان یک اسیدپاش انتقامجو است که بیرحمانه صورت زن مورد علاقهاش را هدف قرار داده. ساعت 11 صبح 6 اسفندماه سال 88، زنی 53 ساله در جنوب تهران و در مسیر خانهاش در حمله اسیدپاشی شوهر موقت خود در سرنوشت غمانگیزی فرو رفت. مرد اسیدپاش بعد از اجرا ی نقشه انتقامجویانهاش به جنوب کشور فرار کرد و بعد از 2 سال در حالی که فکر نمیکرد پلیس هنوز به دنبالش است به تهران آمد و ساعت 3 بامداد 4 اردیبهشتماه سالجاری مأموران اداره 16 پلیس آگاهی در پایتخت «محسن» را وقتی که خواب بود غافلگیر و دستگیر کردند. محسن 37 ساله با چشمان گریان میگوید پشیمان است، مرتب میگوید هنوز هم به همسرش علاقه دارد و نمیداند چرا دست به چنین کاری زده است.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
اسیدپاشی.
اسیدپاشی؟!
بله، روی صورت کسی که خیلی دوستش دارم اسید پاشیدم.
به وی علاقه داری؟
بله، مهسا همسر موقت من بود و به وی خیلی علاقه دارم.
پس چرا اسید پاشیدی؟
اشتباه کردم، خیلی هم اشتباه کردم.
با مهسا چطور آشنا شدی؟
سال 87 بود که با مهسا همسایه شدیم و بعد از مدتی به وی علاقهمند شدم، سپس با اصرارهای زیاد به این زن 53 ساله وی را راضی کردم تا با هم ازدواج موقت کنیم.
خانوادهات خبر داشتند؟
بله، وقتی در مورد مهسا با خانوادهام صحبت کردم پدرم گفت: اگر دوستش داری مانع ازدواجتان نمیشوم و با خانوادهام به خواستگاریاش رفتیم.
خانواده مهسا مخالفت نکردند؟
مهسا کسی را نداشت و تنها بود و خودش برای زندگیاش تصمیم میگرفت.
اعتیاد داری؟
نه، سیگار هم نمیکشم.
کسی در زندگی شما دخالت میکرد؟
بله، مهسا زن خوبی بود، اما دوستان و همسایههای بدی داشت و آنها هر روز در زندگی ما دخالت میکردند و از سادگی مهسا سوءاستفاده میکردند.
شنیدم از مهسا درخواست پول کردی؟
دروغ است. من در بازار میوه و ترهبار کار میکردم و روزی 200 هزار تومان برای زندگیمان خرج میکردم و سعی داشتم که به مهسا خوش بگذرد.
چرا شیشههای خانهاش را شکستی؟
من کاری نکردم و تنها اشتباه زندگیام اسید پاشیدن روی صورت «مهسا» بود و پیش از حادثه هیچ وقت حتی صدایم را برایش بلند نکردم.
میخواستید از هم جدا شوید؟
من نمیخواستم و این 3 سال زندگی مشترک و موقت بهترین لحظات زندگی من بود، قرار بود بعد از ازدواج موقت 3 ساله، ازدواج دائم کنیم، اما دخالتهای دوستان «مهسا» مانع ازدواج دائم ما شد و مهسا تصمیم به ترک من گرفت. حتی یک بار «مهسا» در مورد علاقهاش به من گفت اگر روزی خواستم با دیگری ازدواج کنم وی را فراموش نکنم. من در جواب حرفهایش گفتم که هیچ وقت تنهایش نمیگذارم، اما مهسا ترکم کرد.
انگیزهات از اسیدپاشی چه بود؟
نمیدانم، یک لحظه شیطان من را تسخیر کرد و تصمیم به این کار گرفتم، اما اشتباه کردم و پشیمان هستم.
روز حادثه چه شد؟
یک ظرف شامپو برداشتم و داخلش اسید ریخته و زمانی که پیش مهسا رفتم ظرف را روی صورتش خالی کردم و با موتور دوستم که منتظرم بود فرار کردم.
همدست داشتی؟
همدست نه! دوستم نمیدانست چه نقشهای دارم و قرار بود زمانی که سمتش رفتم با سرعت از محل فرار کند.
بعد از فرار کجا رفتی؟
به شهرهای جنوبی کشور رفتم و در آنجا مشغول به کار شدم.
چه شغلی داشتی؟
سرآشپز یک رستوران بودم.
با خانوادهات در تماس بودی؟
نه، در این 25 ماه فرار با خانوادهام تماس نداشتم و حتی نتوانستم پدرم را قبل از مرگش ببینم.
چرا به تهران آمدی؟
از فرار خسته شده بودم و میخواستم خانوادهام را ببینم.
عذاب وجدان نداشتی؟
چرا، در این 2 سال فقط به فکر مهسا بودم و پشیمان.
چرا خودت را به پلیس معرفی نکردی؟
تصمیم داشتم بعد از آمدنم به تهران خودم را به پلیس معرفی کنم چون از فرار و عذاب وجدان خسته شده بودم و این لطف خدا بود که زودتر دستگیر شدم.
چطور دستگیر شدی؟
17 اسفندماه سال پیش بود که به تهران آمدم و خانهای در پرند کرج اجاره کردم تا این که 4 اردیبهشت ماه دستگیر شدم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
نه، فکر نمیکردم بعد از 2 سال هنوز پلیس در انتظار من باشد.
در این 2 سال با مهسا تماس داشتی؟
خیلی دلم برایش تنگ شده بود، اما جرأت تماس گرفتن نداشتم.
دوست داری دوباره وی را ببینی؟
خیلی، خیلی. دلم برایش تنگ شده و پشیمان هستم و دوست دارم دوباره ببینمش تا بخشش بخواهم.
میدانی صورتش چه شکلی شده؟
نه، ولی هنوز هم حاضر هستم چهرهاش در هر شرایطی که باشد ببینم.
مهسا رضایت میدهد؟
نمیدانم، ولی حاضر هستم برای رضایت گرفتن و آزادی از این اسارت، بدبختی و عذاب وجدان همه مخارج بیمارستان برای جراحی و بهبودی صورتش را پرداخت کنم.
حرف آخر؟
پشیمان هستم و از همه جوانها تقاضا دارم که با دل تصمیم نگیرند و از روی عقل و همفکری خانوادهشان برای زندگی تصمیم بگیرند چون اگر عقلانی تصمیم میگرفتم مانند همه مردم آزادانه زندگی میکردم، نه با عذاب وجدان و در زندان!